مینام که حسابی کفرش در امده بود .....موی دونگی رو از پشت گرفت و بردشت کناره تخته (هه هه تصورشم خنده دار)
دونگی:هی چیکار میکنی دیونه؟
مینا: الان نشونت میدم ؟اونوقت میفهمی دیونه واقعی یعنی چی؟
بعد به یونا گفت که فیلم بگیره(هاهاها)
بعد تخت پاکن رو برداشت و زدش به کل سر صورت دونگی
دونگی:دیونه چیکار میکنی؟ولم کن
مینا:تا نگی غلط کردم ولت نمیکنم
دونگی:هی شما ها اونجا چه غلطی میکنید بیاید کمک
پسرا که سر جاشون خشکشون زده بود بعد کوین امد پاشه که به دونگی کمک کنه
که مینا گفت یه قدم دیگه برداری یه کاری میکنم پشیمون بشی
مینا: حالا میگی غلط کردم یا نه؟
دونگی:باشه باشه غلط کردم(نه اروم گفت قبول نیست)(هه هه)
مینا:نشنیدم بلند تر
دونگی : کر هم که هستی؟
مینا:چی؟؟؟؟؟
دونگی:هیچی!!!بعد با صدای بلند گفت:غلط کردم (نه بازم اروم بود باید داد بزنه)
مینا:دونگی میدونه چیه من واقع هیچی نمیشنوم داد بزن(اوه اوه بچه ها مراقبه خودتون باشید مینا کماندو وارد میشود)
دونگی فریاد میزد:بابا غلط کردم گه خوردم ولم کن(هورا بلاخره این بچه قرتی رو ادم کردم)
و یونا هم داشت همه ی این صحنه ها رو ضبط میکرد(هه هه)
بعد مینا دونگی رو ول کرد و گفت حالا شدی یه پسر خوب بعد رفت سر جاش نشت
هون:ا......
مینا:چیزی میخوای بگی؟
هون :نه نه من غلط بکنم(هه هه افرین پسر خوب)
کل کلاس ساکت بود که یهو معلم امد تو و با دیدن قیافیه ی دونگی مرد از خنده
معلم:شین دونگ هو چه بلای سرتون امده؟
-هیچی یه شوخی بود فقط همین
- اوه به نظرم بهتره برید لباستونو عوض کنید چون من اینطوری از خنده دل درد میگیرم
بعد دونگی داشت از کلاس میرفت بیرون که برگشت به مینا نگاه کرد مینا یه لبخند شیطنت امیز بهش زد و براش دست تکون داد دونگی زیر لب گفت:یکی طلبت
وای خیلی باحال بود من دونگی رو ادم کردم
بچه پرو به من چه می خواست نگه کوتوله والله
کلاس تموم شد مینا داشت با دخترا تو راه رو راه میرفت کی دونگی از پشت امد و دستشو گرفت ومیکشیدش
مینا:هی داری چیکار میکنی؟
دونگی جوابی نداد
مینا:با تو بودم دیونه حالت خوب نیست دستمو از جا کندی ولم کن؟
دونگی:اینقدر حرف نزن و فقط را بیا
مینا:داری منو کدوم قبرستونی میبری؟
دونگی:می فهمی!!!
مینا :یعنی چی می فهمی ؟؟؟بعد امد دستش رو بکشه اما هر چه تلاش میکرد نمیتونست
دونگی مینا رو داشت میبرد سمت خواب گاها رفت سمت اتاقشون در باز کرد بعد به مینا گفت :برو تو(دستشو ول کرده بود)(امر دیگه تو رو خدا خجالت نکش بگو)
مینا:برای چی؟ من کاری تو اتاق تو ندارم بعد برگشت که بره تو مدرسه که دونگی گرفتش و بردش تو
مینا:داری چیکار میکنی؟پیش خوت چی فکر کردی ها؟
دونگی:هیچی می خواستم یکم حرف بزنم بعد یه لبخند شیطنت امیز به مینا زد و همین جور جلو مییومد مینام که داشت از ترس
سکته میزد همین جور عقب می رفت که یهو کتاباش از دستش افتاد بعد گفت:می ...می ..میخوای چی......چیکار..ر...ر کنی؟
دونگهو همونطور که مینا رو نگاه میکرد و میخندید گفت:هیچی فقط یکم حرف بزنیم
مینا:ولی قیافت به کسای نمی خوره که بخوان حر...حر ...حرف بزنن ؟که یهو خورد به دیوار(اوه اوه)
دونگهو :اره میخوام حرف بزنم ولی نه حرف زدن معمولی (پس چه طوری)بعد دستشو گذاشت کنار مینا رو دیوار
و بهش نزدیک شد مینا:دونگهو داری چه غلطی میکنی؟
دونگی:هر کاری دلم بخواد؟(اون دلت غلط کرده)راستی اسمت چی بود؟
مینا:م...م..ی..ی.نا
دونگی:خوب داشتی میگفتی؟
مینا:من چیزی یادم نمیاد گفته باشم
دونگی:اوه داشتیم میگفتم من هر کاری بخوام میکنم
مینا:یعنی چی منظورت چیه؟
دونگی:الان میفهمی؟داشت میومد جلوتر و جلوتر که ایلای در اتاق باز کرد
مینا از موقعیت استفاده کرد ودونگی رو هل داد عقب ویکی خوابوند تو گوشش بعد گریه کنان از اتاق امد بیرون
ایلای با دیدن مینا گفت:چی شده؟تو اینجا چی کار میکنی؟
مینا جوابش رو نداد و رفت بیرون
ایلای:دونگی چه غلطی کردی؟
دونگی :می خواستم یکم اذیتش کنم
ایلای:اره جون خودت فقط همین؟
دونگی:خوب که چی اره ازش خوشم میاد ولی باید کارش رو تلافی میکردم
ایلای :هه افرین را افتادی دختر بیچاره سکته رو زده تا الان(من دستم به تو برسه ایلای)
مینا همین طور گریه کنان رفت تو اتاقش همه تو اتاق بودن
یونا:مینا؟مینا چی شده؟
سوگند:مینا خوبی؟
مینا:میکشمش حالا میبیند این کارشو تلافی میکنم
ایدا:مینا چی شده؟
و مینام کل جریانشو براشون تعریف کرد
یونا:به خدا میکشمش
مینا:نه من یه فکر بهتر دارم
تمام
به نظرتون مینا میخواد چیکار کنه؟
نظرات شما عزیزان:
